پرستو مهاجر

الهی و ربی من لی غیرک

الهی و ربی من لی غیرک

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا ابا عبد الله

روزی می رسد که مارا به جرم جنون عشقت، به کربلای تو تبعید میکنند!

یا حسیــــــــــــــــــن(ع)

محرم ماه عاشقیست

التماس دعا

پیام های کوتاه
  • ۱۷ آبان ۹۲ , ۲۳:۲۰
    زینب
آخرین مطالب
  • ۱۷ آبان ۹۲ ، ۲۳:۲۰ زینب

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۰ ثبت شده است

۱۰:۴۶۰۶
تیر

هو المحبوب

چند بیتی برای مولایم

 

مصرع ناقص من کاش که کامل می شد

شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد

شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست

واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست

من که حیران تو حیران توام می دانم

نه فقط من که در این دایره سرگردانم

همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد

شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد

کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است

راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است

کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست

«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»

کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید

خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید

کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت

قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت:

«ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه

مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست

کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید

«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید

 

    می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت

ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط

نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد

سالیانی ست که معراج خدا می خواهد-

زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند

لحظه ای جای یتیمان عرب بنشیند

دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی

رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی

وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی

وای اگر پارچه ی زرد به سر می بستی

در هوا تیغ دو دم  نعره ی هو هو می زد

نعره ی حیدریه «أینَ تَفرو» می زد

بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار

پا در این دایره بگذار عدم را بردار

بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی

یازده مرتبه در آینه تکرار شدی

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست

کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید

«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید.


حمید رضا برقعی
پرستو مهاجر
۱۰:۴۹۰۳
تیر
خیلی وقت بود با هم تو یاهو حرف میزدن.

اما همه چیز از این شکلک شروع شد23.gif

دختر وقتی این شکلک را از طرف پسر دید بدون توجه به چیزی انگار گمشده اش را پیدا کرده بود.

مکثی کرد و بعد از چند لحظه در جواب ، اون هم همون شکلک را برای پسر فرستاد.

حالا از ارتباط سارا و سامان 3ماه میگذره.

سارا دیگه طاقتش تموم شده و از دیدن ظاهر پسر فقط در عکس هایی که براش

ارسال میشه خسته شده.

دلش رو به دریا زد و برای چندمین بار  از پسر خواست که با هم ملاقات داشته باشن.

پسر که سارا چندمین طعمه اش بود و دلش را زده بود درخواست ملاقات را پذیرفت.

محل ملاقات.....

سارا با کمال ناباوری پسری را  جلوی چشمانش دید که باعکس ها و تمام تخیلاتش متفاوت بود.

حالا سارا نمیدونه چه جوری این دلبستگی و این به ظاهر عشق رو که با تکیه به فکر و خیال

 به سراغش اومده بود فراموش کنه؟!

همه چیز دروغ بود حتی عکسهایی که اون از خودش برای سارا ارسال کرده بود.

حالا از اون عشق فقط یک دل شکسته و کوله باری از احساس گناه

و پشیمونی برای سارا باقی مونده.
پرستو مهاجر