۲۱:۵۸۱۲
تیر
عاقد دوباره گفت وکیلم ... پدر نبود
ای کاش در جهان راه و رسم سفر نبود
گفتند رفته گل ... .نه .... گلی نبود .... دلش گرفت
یعنی که از اجازه بابا خبر نبود
هجده بهار منتظر بود و برنگشت
آن فصل های سرد که بی دردسر نبود
ای کاش نامه یا خبری، عطر چفیه ای
رویای دخترانه او بیشتر نبود
عکس پدر، مقابل آیینه، شمعدان
آن روز دور سفره به جز چشم تر نبود
عاقد دوباره گفت وکیلم؟! .... دلش شکست
یعنی به قاب عکس امیدی دگر نبود
او گفت: با اجازه ی بابا بله ، بله
مردی که غیر خاطره ای مختصر نبود