یک روز صبح داشتم می رفتم بیرون و ایشان در حیاط
قدم می زد.
من آمدم سلام کنم و از حیاط بیرون بیایم که ناگهان ایشان جلوی من ایستادند.
گفتند این درختی که همه اش سبز است، اسمش چیست؟ من اول سوال ایشان را متوجه نشدم .
فکر کردم می گویند درخت همیشه سبز. این بود که عرض کردم:" آقاجون درخت کاج است."
ایشان عصایش را بلند کرد و آن دورتر را نشانم داد و گفتند " اون درخت را می گم."
درختی که سر تا پا سبز بود. من اسمش را نمی دانستم.
این بود که گفتم:" آقا این
درختی است که شهرداری کنار خیابان ها می کارد."
امام لبخندی زدند و گفتند:" سلامت باشید و
رفتند."
روز بعد من آمدم از یک نفر پرسیدم و فهمیدم اسمش اقاقیا است.
بعد با فاصله
کمتر از 48 ساعت آمدم که در حیاط سر زمان مقرر امام داشتند قدم می زدند .
سلام کردم
و رفتم بالا. به بچه ها گفتم دیروز امام از من سوالی کرده که جوابش را بلد نبودم و
رفته ام و پرسیده ام.
اما خجالت می کشم الان بروم به ایشان بگویم. بچه ها مرا تشویق
کردند که حتما برو و به ایشان جوابش را بده.
باز برگشتم به حیاط و سلام کردم. وقتی
سلام کردم ایشان ایستادند.
گفتم: "آقا جان من رفتم اسم آن درخت را پرسیدم. اسمش
اقاقیا است."
ایشان با کمال مهربانی و نگاه آرامش بخشی، ضمن تشکر از من در یک
جمله پاسخ دادند
و فرمودند: " گفتند اقاقیا ست. سلامت باشید."
یعنی از فرد
دیگری پرسیده بودند و جوابش را یافته بودند اما چنان صمیمانه و مهربان جوابم را دادند
که فهمیدم امام در پیدا کردن پاسخ سوالاتشان چقدر دقیق هستند
شادی روح امام عزیزمان صلوات