۲۲:۰۰۰۷
آذر
گاهی که میرسم به تَهِ تَه ِخط گرفتاریهام
همونجا که حرفی نمی مونه جز شکایت کردن
چشمامـو میبندم و به بعضی آدمـهـای دیگه فکــر میکنم ...
به آدماے گرفـــتار تر، مـــریض تر، تنـــهاتر ...
و بعد با خودم زمزمه میکنم که
خدایا شکــــرت ...
همونجا که حرفی نمی مونه جز شکایت کردن
چشمامـو میبندم و به بعضی آدمـهـای دیگه فکــر میکنم ...
به آدماے گرفـــتار تر، مـــریض تر، تنـــهاتر ...
و بعد با خودم زمزمه میکنم که
خدایا شکــــرت ...
