قصه ی یک مرد........
يكشنبه, ۱۹ دی ۱۳۸۹، ۱۱:۳۱ ق.ظ
بسم رب الشهدا و الصدیقین
آنها که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند؟
سلام میخوام براتون قصه بگم
قصه ی یک فرشته یک فرشته زمینی یک فرشته که برخلاف همه فرشته ها مثل ما آدم ها مختار بود
بهتره بگم آدم بود ولی آدمی از جنس فرشته ها
میدونید آدم شدن چه قدر سخته؟؟؟
خیلی از ماها میخوایم آدم بشیم ولی نمیتونیم. توراه پر پیچ و خمش کم میاریم.
آخه آدم یعنی خلیفه الله یعنی جانشین خدا بر روی زمین
قهرمان قصه ی ما انسانی بود که فهمیده بود خلیفه خدا بودن یعنی چی؟!
فهمیده بود چرا بوجود اومده ؟!
جواب این شعر رو خوب درک کرده بود و بهش رسیده بود که:
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
این قصه با همه قصه ها فرق داره گاهی قصه ها غیر واقعی هستن و قهرمانشون هم اسطوره ای
ولی قصه ما واقعیه و قهرمانش هم یکیه از جنس منو شما
یکی که ماهم اگر تلاش کنیم و راهش روادامه بدیم مثل اون میشیم
این قصه رو تو قسمت هایی متععد میگم
امیدوارم که خوشتون بیاد و تا آخرش همراه ما باشید
یادتون نره که نظراتتون در بهتر نوشته شدن این قصه خیلی موثره
پس منتظر نظرات سازنده تون هم هستیم..
التماس دعا
شهادت نصیبتون
یاعلی
۸۹/۱۰/۱۹
سلام کمتر وبلاگی اینقدر زیبا در باره ی شهید و شهادت نوشته اند
وقتی وارد وبلاگتون شدم یه حس تازگی و زنده بودن شهدا را استشمام کرده و یاد این آیه ی شریفا افتادم
(( ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاهم عند زبهم یرزقون))