پرستو مهاجر

الهی و ربی من لی غیرک

الهی و ربی من لی غیرک

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا ابا عبد الله

روزی می رسد که مارا به جرم جنون عشقت، به کربلای تو تبعید میکنند!

یا حسیــــــــــــــــــن(ع)

محرم ماه عاشقیست

التماس دعا

پیام های کوتاه
  • ۱۷ آبان ۹۲ , ۲۳:۲۰
    زینب
آخرین مطالب
  • ۱۷ آبان ۹۲ ، ۲۳:۲۰ زینب

بسم الله الرحمن الرحیم

دهه فجر شروع شد.

دهه ای که مغرضا میگن دهه زجر !!بعضی از مردم ناآگاه هم تکرار میکنن .

خوب اینه دیگه  جلوی دهن مردم رو نمیشه گرفت .. شایدم نباید گرفت.

 بعضی وقتا یه چیزی مد میشه ...

مثلا چند سال پیش شاید اینو بیشتر میشنیدین (دهه زجر) وحرص میخوردین که یکی میگه

و بعد هم میگه آزادی نیست و...

 بعد جوک درست کردن برا روحانی ها یا بقول مردم شیخا....

 خوب از وقتی هم که دکتر پا به میدون مبارزه با مفسدین و قدرت طلبا گذاشت

 جوک ها چرخید رو دکتر بخت برگشته که تنها جرمش این بود که میخواست حق مردم رو بگیره ..

و بعد الحمدالله یکی دیگه پیدا شد جوکها رفت طرف اون اگه گفتین کیه ؟؟؟؟

خوب حالا بگذریم دهه فجر واقعا فجر بود چرا که خونها براش داده شده

انقلاب ما یه سال و اندی طول کشید و به پیروزی رسید

 البته به غیر از اون چندین سال قبلش که عده زیادی تو زندانا زجر کشیدن

و شکنجه شدن و ناخناشون در اومدووو...

یک سال و اندی بود که مردم اومده بودن تو میدون.....

من الان که میبینم مصریها در چند روز راه چند ماهه رو رفتن میفهمم همش به برکت مردم ایرانه

من13 سالم بود

روزای اول تو مشهدکه ازچند روز بعد از مقاله رشیدی مطلق یا داریوش همایون

(راستی میدونین هفته قبل بعداز کلی فتنه گری تو غربت افتاد زمین و رفت تو کما و مرد؟!! )

 برعلیه امام شروع شده بود.

هفته اول شیشه بانک و اداره میشکستیم..

 اما کم کم گفتن کار بدیه خیلی زود فهمیدیم شیشه شکستن کار احمقهاست...

 ماه دوم انقلاب سر چهارراه شهدا هر روز جمع میشدیم... 100 نفر هم بیشتر نبودیم تو مشهد...

 منم هر روزمیرفتم (البته درس هم میخوندم ها بچه ها یاد نگیرن)

 بعضی روزا هم برحسب ضرورت از مدرسه میزدیم بیرون..

 یه روز ناظم دیده بود اومده بود پشت در ایستاده بود

ناظممون  آقای شیردل بود مرد خوب و مومنی بود

 5 نفر بودیم کشیدمون کنار گفت:"دستاتونو باز کنین..."

 فکر کردیم میخواد با چوب بزنه کف دستمون ...

ولی دست برد پشت لبمون و چند تار سبیلی که هنوز در نیامده بود با ناخوناش کند گذاشت کف دستمون

 گفت:"شما بزرگ شدین.این کارا رو نکنین .مواظب خودتون باشین. این یه اخطار بود.."

 حالا خسته شدین تا آخر دهه وقت زیاده بقیه اش باشه برا فردا اگه عمری بود.

 والسلام
______________________________________________
به دعوت وبلاگ شاید جنگ خاتمه یافته باشد اما........

به این موج پیوستم و دوستان زیر را به این موج دعوت کردم

ندای فرج           پلاک            نسل افتاب              دادها              نبرد نهایی       
 
           لبیک یا خامنه ای                           حدیث یار                                    ابالو

۸۹/۱۱/۱۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
پرستو مهاجر

نظرات  (۵)

سلام خسته نباشی
ما منتظر بعدیش هستیم
سلام یار عزیز!
وب رو به راهی داری!
من شما رو لینک کردم, خوشحال می شم وب ما رو هم لینک کنی <<<به اسم پلاک یار>>
کاش کامل رو یه جا میزدین
از اینکه به موج پیوستید خوشحالم
۱۶ بهمن ۸۹ ، ۱۹:۱۹ عمه منصوره
دستت درد نکنه داداش من.
پرستو یه وبلاگ برای بابا بساز ... بگو هفته ای دو سه بار خودش رو موظف کنه بشینه خاطرات جبهه و انقلاب رو توش بنویسه.
حیفه این خاطرات ....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی