پرستو مهاجر

الهی و ربی من لی غیرک

الهی و ربی من لی غیرک

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا ابا عبد الله

روزی می رسد که مارا به جرم جنون عشقت، به کربلای تو تبعید میکنند!

یا حسیــــــــــــــــــن(ع)

محرم ماه عاشقیست

التماس دعا

پیام های کوتاه
  • ۱۷ آبان ۹۲ , ۲۳:۲۰
    زینب
آخرین مطالب
  • ۱۷ آبان ۹۲ ، ۲۳:۲۰ زینب

امشب خدا، دوباره حسین آفریده است

چهارشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۱، ۱۰:۴۴ ق.ظ



آن روز ظهر همه چیز پایان یافت.

نه، آن روز همه چیز آغاز شد. کار حسین(ع) تمام شده بود و کار زینب(ع) آغاز می‏شد.

و عاشورا، نه یک آغاز بود و نه یک پایان! عاشورا «یک ادامه» بود!


یک امتداد! برشی از یک امتداد!

و زینب(ع)، ادامه‏ دهنده این امتداد بود، کار حسین(ع) پایان یافت.

و کاروان خون حسین(ع) به راه افتاد. از پیچ و خم

جاده‏ های تاریخ گذشت و هنوز هم همچنان پیش می‏رود.

کاروان سالار این کاروان، نه یک زن، و نه یک شخص، که یک مفهوم بود!

یک مفهوم مجرد، کاروان را به پیش می‏راند!

و زینب(ع) آن مفهوم بود!


و زینب(ع) را از همان کودکی آن چنان بزرگ کرده بودند

که ظرفیت چنین حماسه‏ ای را داشته باشد.

و چشم هایش را آن چنان گشوده بودند که تاب دیدن آفتاب ظهر عاشورا را داشته باشد.

و زبانش را آن چنان تیز کرده بودند که بر جگر

خصم، زخم زبان بزند!

و اینک زینب(ع) را به یاد بیاور، در شام غریبان!

و زینبیان را، این غریبان آشنا را در میان آشنایان غریب!

و زینب(ع) را که وقتی خورشید بر آسمان بود، همه چیز بود:

خواهر، مادر... و همه چیز داشت: برادر، پسر، تکیه‏ گاه ...

اما شب چه بود؟

فقط تنها بود! و هیچ نداشت، هیچ، حتی تشنگی! هیچ، حتی اشک!

تنها یک چیز داشت، عشق!

و این تنها دارایی و یارایی زینب بود!

به راستی که آزمایش خدا چه توانفرساست! مرگ، تنها یک لحظه است،

اما اینکه کسی، آن هم زنی، هفتاد بار بمیرد،

و به جای هفتاد نفر زخم تیر و نیزه بچشد و باز زنده باشد، شگفت است!

اینک زینب(ع) باید همه چیز باشد. کودکان را مادر باشد. و پدر باشد، و تازیانه‏ ها را سپر باشد.

اما کسی که بتواند مرگ یک محمد(ص) را تاب بیاورد.

و مرگ یک مادر، آن هم یک فاطمه(ع) را ببیند و نمیرد.

و شکاف پیشانی یک علی(ع) را ببیند و نشکند و پس از آن باز زنده باشد،

عجیب نیست اگر بتواند، و عجیب است اگر نتواند

آخرین یادگار عزیزانش را تاب وداع داشته باشد.

که او دختر فاطمه(ع) است و همین بس که بتواند!

و او دختر علی(ع) است و همین بس که بتواند!

و او خواهر حسین(ع) است و همین بس که بتواند!

و او خود، زینب(ع) است و همین بس که بتواند!

و اینک زینب(ع) یک دریا آرامش است که هزاران طوفان را در دل نهفته دارد.

و تنها وصیت برادر را در خاطر دارد که:

«صبر کن بر بلا و لب به شکایت مگشا، که از منزلت شما خواهد کاست،

به خدا، که خدا با شماست!»

آن شب، زینب(ع) با کودکان و زنان در میان قطعات پراکنده می‏گشتند؛

آن طرف دست پسری، این طرف بازوی شوهری،

پای برادری، بدن بی‏سری!

و اینها همه پیامبر می‏خواست، آن همه خون اگر در همان جا می‏خفت، ما چه می‏کردیم؟

و به راستی که زینب(ع) پیامبری امین‏بود!

و من، اینها، همه را گفتم، اما هنوز در شگفتم که عاشورا چه بود؟

و چگونه بود؟ و زینب(ع) که بود؟ و حسین(ع) که؟

و نمی‏دانم که آن روز و آن شب چگونه در تقویم تاریخ می‏گنجد؟

کدامین خاک، یارای در بر گرفتن تن حسین(ع) را دارد؟

که خاک هم تا سه شبانه‏ روز، از پذیرفتن او عاجز بود!

و کدامین آب، آیا شایستگی شستن تن او را دارد؟ آنکه آب از وضوی دست او تطهیر می‏شود!

و کدامین شمشیر، گردن او را ـ آن آبشار بشارت را ـ توان بریدن داشت؟

و دریای سینه او را کدام شمشیر شکافت؟

خدایا چگونه شمشیر، دریا را می‏شکافد!

و قلب او را ـ آن قرآن متلاطم را ـ کدامین نیزه بر سر کرد؟ بی‏ شک همان نیزه

که قرآن را!

و سر او را ـ آن دریای پرشور عشق را ـ چگونه بر نیزه کردند؟

خدایا مگر می‏شود دریایی را بر نیزه‏ ای نشاند؟

و چگونه آن شانه را که انبان‏ کشِ نیمه‏ شب نان یتیمان بود، از تن او جدا کردند؟

و چگونه آن لبها را که بوسه‏ گاه پیامبر بود، آزردند؟

و چگونه «پاکی» را به خون آلودند؟ و «معصومیت» را گلو دریدند؟

و بر آن سینه‏ ها که در آنها به جز عشق نبود، کدامین سم ستوری آیا توان کوبیدن داشت؟

و شانه‏ های کدام زن است که توان این همه بار دارد؟

و کدام کوه است که تکیه‏ گاهش را از او بگیرند و او همچنان استوار بماند؟

و کدام ماه است که خورشیدش را بکشند و او همچنان بتابد و محاق را بشکافد؟

و کدام آسمان است که هفتاد ستاره‏ اش را فروکشند و او همچنان بر طاق بماند؟

و کدام زن است که پاره دلش را گلو بدرند و او همچنان با هزار دل، عاشق باشد؟

زینب(ع)! و تنها زینب(ع)!

زینب(ع) تنها! و زینبیان تنها!



استادِ زنده یاد، قیصر امین پور 



نظرات  (۲)

عشق اگر عشق است سرگردان راه زینب است

ناز و مهر مهرورزان از نگاه زینب است

زن نگو مردان عالم مانده در مردانگیش

تابش خورشید غیرت از پگاه زینب است

یک زن و این قدر قدر و منزلت نزد خدا

برترین سوگند مهدی هم به جاه زینب است ...

عقیله بنی هاشم . . .
تبریک

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی