پرستو مهاجر

الهی و ربی من لی غیرک

الهی و ربی من لی غیرک

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا ابا عبد الله

روزی می رسد که مارا به جرم جنون عشقت، به کربلای تو تبعید میکنند!

یا حسیــــــــــــــــــن(ع)

محرم ماه عاشقیست

التماس دعا

پیام های کوتاه
  • ۱۷ آبان ۹۲ , ۲۳:۲۰
    زینب
آخرین مطالب
  • ۱۷ آبان ۹۲ ، ۲۳:۲۰ زینب

۳۲ مطلب با موضوع «خــاطـــره نـــوشــــت» ثبت شده است

۱۱:۴۲۱۳
تیر
شب عملیات بود

من جلو بودم و علی پشت سرم

به دو به طرف خاکریز میرفتیم

از زمین و آسمان آتیش میبارید

در یک لحظه کلاه از سرم افتاد

علی داد زد: کلاتو بردار!

خم شدم کلاهم رو بردارم که احساس کردم یک گلوله از لای موهام رد شد!

و پوست سرم رو خراش داد

برگشتم به علی بگم : پسر! عجب شانسی آوردم!

گلوله وسط پیشانی علی بود!!!!
پرستو مهاجر
۱۱:۳۴۱۸
آذر
سقا بود
درحال آب بردن برای بچه های گردان بود
بین راه نقش بر زمین شد و شرمنده ی لب های تشنه ی دوستان هم رزمش ...
یکی از دبه های آبش در بین راه تیر خورده بود و آب آن به زمین ریخته بود!
اما آن یکی ...
که در دستان استخوانی اش بود ...
بعد از 15 ســــــال ...
هنوز آبش گوارا و خنک بود ...
پرستو مهاجر
۱۳:۰۱۱۶
مرداد
قرآن به سر گرفتم و گفتم سلام عشــــق

عقدی با شکوه به وکالت امام رئــــــــوف

اتاق عقدی به وسعت حـــــــــــرم

سجاده ام سفره ای نورانـــــــــی

یک مشت اب سقـــــا خانه عســــل سفره

دانه های تسبیـــــح حکم مروایدهای زینتی

آینه هم دل زلال شماســـــت

میخواهیم برویــــم و باهــم بســـــــازیم

دعا کنید برایــــــمان


15 ماه مبارک رمضان مصادف با ولادت امام حسن مجتبی (ع)  ساعت 22 حرم امام رئــــــوف دارالحجه

http://rezvane90.parsiblog.com/PhotoAlbum/iman86/428.jpg
پرستو مهاجر
۱۰:۱۴۱۴
خرداد

یک روز صبح داشتم می رفتم بیرون و ایشان در حیاط قدم می زد.

من آمدم سلام کنم و از حیاط بیرون بیایم که ناگهان ایشان جلوی من ایستادند.

گفتند این درختی که همه اش سبز است، اسمش چیست؟ من اول سوال ایشان را متوجه نشدم .

فکر کردم می گویند درخت همیشه سبز. این بود که عرض کردم:" آقاجون درخت کاج است."

ایشان عصایش را بلند کرد و آن دورتر را نشانم داد و گفتند " اون درخت را می گم."

درختی که سر تا پا سبز بود. من اسمش را نمی دانستم.

این بود که گفتم:" آقا این درختی است که شهرداری کنار خیابان ها می کارد."

امام لبخندی زدند و گفتند:" سلامت باشید و رفتند."

روز بعد من آمدم از یک نفر پرسیدم و فهمیدم اسمش اقاقیا است.

بعد با فاصله کمتر از 48 ساعت آمدم که در حیاط سر زمان مقرر امام داشتند قدم می زدند .

سلام کردم و رفتم بالا. به بچه ها گفتم دیروز امام از من سوالی کرده که جوابش را بلد نبودم و رفته ام و پرسیده ام.

اما خجالت می کشم الان بروم به ایشان بگویم. بچه ها مرا تشویق کردند که حتما برو و به ایشان جوابش را بده.

باز برگشتم به حیاط و سلام کردم. وقتی سلام کردم ایشان ایستادند.

گفتم: "آقا جان من رفتم اسم آن درخت را پرسیدم. اسمش اقاقیا است."

ایشان با کمال مهربانی و نگاه آرامش بخشی، ضمن تشکر از من در یک جمله پاسخ دادند

و فرمودند: " گفتند اقاقیا ست. سلامت باشید."

یعنی از فرد دیگری پرسیده بودند و جوابش را یافته بودند اما چنان صمیمانه و مهربان جوابم را دادند

که فهمیدم امام در پیدا کردن پاسخ سوالاتشان چقدر دقیق هستند


http://www.jokblog.com/wp-content/uploads/2011/06/emam_03.jpg


شادی روح امام عزیزمان صلوات  

پرستو مهاجر
۱۰:۱۱۱۴
خرداد

تکیه کلامشان این بود" سلامت باشید".

این را با حالت خاصی می گفتند که متوجه می شدی مورد تشکر قرار گرفته ای.

هر کاری برای ایشان انجام می دادیم می گفتند:"سلامت باشید."



شادی روح امام عزیزمان صلوات  
پرستو مهاجر
۰۹:۴۷۱۴
خرداد

یک بار درباره قرآن و مفاتیح اشتباه کردم. قرآن را زیر مفاتیح گذاشتم.

ایشان با لحن مهربانی گفتند: "هیچ وقت قرآن را زیر مفاتیح نگذارید و روی قرآن هیچ چیزی را قرار ندهید."

ایشان برای قرآن خیلی احترام قائل بودند



شادی روح امام عزیزمان صلوات  

پرستو مهاجر
۰۹:۴۶۱۴
خرداد

قدم زدن، مطالعه کردن، گوش دادن به اخبار، دعا خواندن، ملاقات ها، خواب قیلوله و...

همه اینها وقت مشخصی داشت.

شانه زدن، ادکلن زدن و مرتب کردن محاسن سر ساعت انجام می شد.

وقتشان هیچ وقت تغییر نمی کرد. جمعه ها اول می رفتند حمام.

ساعت هشت و پنج دقیقه دستگاه فرستنده جدا می شد تا نه و پنج دقیقه.

این کار همیشه راس ساعت انجام می گرفت. ملاقات ها هم راس ساعت انجام می شد.

صبح ها از دو ساعت قبل از نماز بیدار می شدند و مشغول عبادت بودند.

اینها یک سیستم برنامه ریزی دقیق برای همه ما ایجاد کرده بود


شادی روح امام عزیزمان صلوات 

پرستو مهاجر
۰۹:۴۳۱۴
خرداد

این یک ویژگی ایشان بود که به تمام جوانب و اطراف خود دقت می کردند.

زمانی که در اتاق نبودند ما اتاق را نظافت وآماده می کردیم.

ایشان آنقدر به اطراف خود دقت نظر داشتند که اگر شما یک وسیله ای را جا به جا می کردی متوجه می شدند.

یک بار بعد از نظافت اتاق، وسائل جا به جا شدند.

وقتی ایشان به اتاق برگشتند، گفتند چرا وسائل روی میز جا به جا شده.

تا آن موقع نمی دانستم روی میز ایشان هر چیزی جای مشخصی داشت.

ادکلن شان، کتاب ها و دیگر وسائل همه جای مشخصی داشتند.

این شد که ما همیشه بعد از ترک امام از اتاق سی سی یو تصمیم گرفتیم تا از فضای اتاق و جای وسائل

عکاسی کنیم. چنانکه بعد از هر بارنظافت، مطابق عکس هایمان، وسائل را بچینیم.


شادی روح امام عزیزمان صلوات 

پرستو مهاجر
۰۹:۲۸۱۴
خرداد

به جماران که رسیدم، امام را بستری کرده بودند.

سریع روپوش پوشیدم .

 با احتیاط خودم را آماده کردم. حس عجیبی داشتم.

 آنقدر شگفت زده بودم که صدایم در گلویم نمی پیچید.

 آرام سلام دادم. امام دراز کشیده بودند روی تخت.

سلام کردم رفتم سمت دستگاه.

 من یواش سلام کردم و ایشان بلند گفتند:" سلام علیکم و رحمه الله"

 جواب سلام را با صدای بلند می دادند.

 آنچنان جواب دادند که من شرمنده شدم و خجالت زده دستگاه داخل اتاق را وارسی

 کردم و سریع بیرون آمدم.

دیدن امام درآن لحظه و شیرینی سلام ایشان را نمی شود توصیف کرد


شادی روح امام عزیزمان صلوات

پرستو مهاجر
۰۹:۲۰۱۴
خرداد

جزئیات منتشر نشده از رفتارهای خصوصی آقا روح الله از زبان عضو تیم پزشکی امام (ره(


گفت وگویی برای نخستین بار با 'مجید جوادی نسب'، عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی

بقیه الله ، متخصص مراقبت های ویژه و عضو تیم پزشکی امام خمینی (ره) که روزها و شب های

فراوانی را در جماران سپری کرده است

23سال از 13 خردادی می گذرد که برای آخرین بار، شب را هم جوار" آقا " به صبح رساند. او شاهد

لحظه لحظه هایی بوده که می گوید حاضر نیست با هیچ چیز عوضشان کند. لحظات بودن و از

نزدیک دیدن، فرق می کند با شنیدن.

از علت سکوتش در همه این سال ها که بپرسی، می گوید:" نمی خواسته تا به عادت گفتن و

مدام گفتن دچار شود تا اندکی از شگفت انگیزی لحظات بودن برایش کاسته نشود. می گوید

برخی را دیده است که دستی از دور داشته اند و بعدها راویان سخن های شنیده، بوده اند نه

حقیقت های به چشم دیده؛ و برخی دیگر که با این نوع گفتن ها، چه دکان ها ساخته اند در این

سالیان گذشته...

سلوک همه این سال های او با پزشکی و پرستاری و تدریس در دانشگاه، در قامت پرستاری،

پاسداری کردن بوده است. می گوید:" تا "آقا" زنده بود، پاسدار او بودیم و پس از او به پاسداری از

"روح" رسیدیم تا "راه" را گم نکنیم.

23 سال است خرداد که می رسد، از آن رسانه و این روزنامه تا این همایش و آن محفل

دانشگاهی، می آیند یا تماس می گیرند و اصرار که آقای دکتر! از روزهای با امام بگویید و اونیز طبق

معمول دو جمله می گوید:" اولا من دکتر نیستم و ثانیا حرفی برای گفتن ندارم" و سپس با چند

تعارف کوتاه درخواست های خبرنگاران را بی نتیجه می گذارد.

این نخستین باری است که پس از مدت ها گفتن و شنیدن و همدلی کردن، بالاخره راضی شده تا

حرف هایش را منتشر کنم و حالا چقدر اصرار دارد که از گفته هایش کسی بهره سیاسی نبرد و

نتیجه گیری اقتصادی نکند. می خواهد که فقط نکته های درس آموزی برای نسل نو گفته شود. می

خواهد که گفته ها را بدون نام گوینده منتشر کنم و باری چند دلیل آورده ام که نمی شود. رسانه

اقتضائاتی دارد و...

بالاخره آنقدر از ضرورت گفتن در این زمانه حرف زدیم و گفتیم که شرائط بد شده و نسل نو گرفتار

این زمانه ی بد. گفتیم نیاز است به حرف های نو، گفتن ناگفته ها، روایت دیده ها و گشودن روزنه

ها. آن هم نه با زبان سیاسی کارها و دکان دارها بلکه با بیان دلدارها...


چرا که دیگر مردم به سادگی، فرق میان ریاکاری و سالوس صفتی را با صمیمیت و صداقت مداری

می شناسند. آنقدر گفتیم تا بالاخره راضی شد اندکی از هزاران روزنه ی به چشم خویش دیده را

بگوید و ما نیز بگوییم برای زمانه بدی که تلاش می کنند تا خوب سیرتان را بسان بدان معرفی کنند

و بدان را جامه خوبان بپوشانند.... بگذریم.

"مجید جوادی نسب" عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله است. متخصص مراقبت

های ویژه و عضو تیم پزشکی امام که روزها و شب های فراوانی را در جماران سپری کرده است و

حالا شاهد عینی ماست و راوی حقایقی ناگفته و نکته هایی منتشر نشده از سبک زندگی مردی

به نام " آقا روح الله خمینی".


آنچه در پی می آید تنها بخشی از ناگفته هایی خواندنی و راز هایی شنیدنی از سال ها بودن و

زیستن جناب جوادی نسب در جماران است. پرسش ها را حذف کردیم و گفتارها را از پس یکدیگر

آوردیم تا نکته های نهفته بیشتر نمایان شود






شادی روح امام عزیزمان صلوات
پرستو مهاجر